کاربری جاری : مهمان خوش آمدید
 
خانه :: شعر
موضوعات

اشعار



زبانحال حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها قبل از شهادت

شاعر : سیده فرشته حسینی     نوع شعر : مرثیه     وزن شعر : مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن     قالب شعر : غزل    

دلم می‌خواست با من تا قیامت هم‌نشین باشی            در این نُه سالِ شیرین، ساکن خُلد برین باشی

خدا ما را به عقد هم درآورد و پدر می‌گفت            برایت بهترین باشم؛ برایم بهترین باشی


مبادا بعد من چشم تو بارانی شود یک‌دم!            مبادا بعد من یک‌لحظه هم اندوهگین باشی!

الـهـی که برای تو بـمـیرم تا نـبـیـنم من            که در شهر پیمبر سال‌ها خانه‌نشین باشی

مگر جز اهل‌بیت او را نمانده مؤمنی دیگر            که تو تنها در این خانه؛ امیرالمؤمنین باشی

به دستت می‌سپارم کـودکان داغدارم را            که بعد از من برای کودکانم هم معین باشی

خداحافظ! خداحافـظ! فـدای گریه‌های تو            زمین خوردم که نگذارم تو بر روی زمین باشی

: امتیاز

مدح و شهادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : سید حمیدرضا برقعی نوع شعر : مدح و مرثیه وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : غزل

گل‌های عـالـم را معـطـر کـرده بویت            ای آن که می‌گردد زمین در جستجویت

یادش به‌خیر آن روزها ریحان به ریحان            می‌چید پیغمبر بهشت از رنگ و بویت


سیـاره‌هـا را در نـخی می‌چـیـدی آرام            می‌ساخـتی تـسبـیحی از خاک عمویت

برداشتند از سفـره‌ات نان، مردم شهر            جرعه به جرعه آب خوردند از سبویت

درهای رحـمـت بـاز می‌شد با دعایت            دردا که می‌بـسـتـند درها را به رویت

تـاریـخ می‌دانـد فـدک تـنهـا بهـانه‌ست            وقـتی بـهـشت آذیـن شـده در آرزویت

وقتی منزه گـشته خاک از سجده‌هایت            وقتی مطهّـر می‌شـود آب از وضویت

چادر حـمـایل می‌کـنی از حق بگـویی            حتی اگر یک شـهـر بـاشد روبـرویت

برخـاسـتـی با آن صـفـت‌هـای جـلالی            این بار آتش می‌چکید از خلق و خویت

حتی زمـان می‌ایـسـتـد از این تـجـسـم            تو سوی مسجد می‌روی، مسجد به سویت

از هـای و هـو افـتـاد دنـیـا با سکوتت            دنیا به آرامش رسـید از های و هویت

از بانگ بـسـم الله الرحـمن الرحـیمت            از شــکــوه‌هــایِ الــذیــن آمــنـــویـت

تو خطبه می‌خواندی و می‌لرزید مسجد            ذرات عـالـم یـک‌صـدا لـبـیـکگـویت

خطبه به اوج خود رسید آن‌جا که می‌ریخت            مدح علی، حیدر به حـیدر از گـلـویت

گفتم علی... او قطره قطره آب می‌شد            آن شب که روشن شد سپیدی‌های مویت

آن شب که زخم تو دهان وا کرد، آرام            زخم تو آری زخم... آن رازِ مگـویت

هنگام دفن تو علی با خویش می‌گـفت            رفتی ولی پـایـان نـمی‌یـابـد شـروعت

: امتیاز

زبانحال حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها بقبل از شهادت

شاعر : سید هاشم وفایی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : غزل

آهـسـتـه می‌بنـدم دو چـشـمان ترم را            از روی بستـر بر نـمی‌دارم سـرم را

تا آن كـه پرپر گـشـتنـم را كس نبينـد            بـيــرون فـرسـتـادم گُـلان پـرپـرم را


پوشانده‌ام رخـسار نـيلی را كه شـايـد            حـيـدر نـبـيـنـد گـوشـۀ چـشـم تـرم را

چون روبرو گـشتند با من غـنچه‌هايم            اسما تو خود درياب حـال دخـتـرم را

هجده ورق از دفتر عـمرم تمام است            آمـاده‌ام بــنــدد شــهــادت دفــتـرم را

كردم وضو از اشك و هنگام شهادت            خوانـدم در اين بستـر نمـاز آخـرم را

چيزی نمـانده تا نهان از چـشم دشمن            پنهان كند در شب علی خاكـسترم را

ترسـم علی از پا بيفـتـد ای «وفایی«            بر دوش خود وقتی بگيـرد پيكـرم را

: امتیاز

زبانحال امیرالمؤمنین علیه‌السلام در شهادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : علی مهدوی نسب نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

اسـمـاء بـریـز آب روان بر شـهـیـده‌ام            بـر روی یـاس پـرپـر قـامت خـمیده‌ام
بر روی زخم‌های جسارت که تا به حال            از مهر و لطف فـاطـمه هرگز ندیده‌ام


شد فاش راز نـالۀ روز و شبی که من            در وقـت راه رفـتـن زهــرا شـنـیـده‌ام
گل زخم‌های او شده وا، زیرِ دست من            حـقّـم بده که دست ز غـسلـش کشیده‌ام
حـقّـم
بـده اگر که شکـسـتم سکـوت را            صبـرم به لب رسیـده و آهـی کشیده‌ام
از غسل عضو عضو تنش چون گذشته‌ام            تا لحظه لحـظه‌های جـسارت رسیده‌ام
حالا روان شده‌ست از این دیده‌های زخم            بر روی زخـم سـیـنـۀ او خـون دیده‌ام
گویی کـنار فـاطـمه، حـیدر کـفـن شده            از این جهـانِ خـالی از او دل بریده‌ام

: امتیاز

زبانحال حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها با امیرالمؤمنین علیه‌السلام

شاعر : ظهیر مومنی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : مثنوی

این ذکر کوثر است، علی جان حلال کن            ساعاتِ آخر است، علی جان حلال کن

بگـذار کـولـه‌بارِ غمت را به دوشِ من            بسپار حرفِ غربت خود را به گوشِ من


هر شب به حال بی‌کسی‌ات زار می‌زنم            سنگ تو را به سـیـنـۀ غـمـبـار می‌زنم

من را بـبـخـش از تو اگر رو گـرفته‌ام            من نـاگـزیـر، دست به پهـلـو گـرفـته‌ام

شـرمــنـده‌ام وبـال شـدم روی بــالِ تـو            یک‌جا تـمام درد و غـمم گـشت مالِ تو

زهـرا بمـیرد آه، که دستِ تو بـسته شد            خانه‌نشین شدی و غرورت شکسته شد

ای صاحـبِ وقـارِ صنـوبر شکـسـته‌ها            افـتاده‌ای به خانه چـنان ورشـکـسـته‌ها

دنـیـا وفـا بـه خـیـرِ مـدامـت نـمـی‌کـنـد            حیف از تو که مغـیره سلامت نمی‌کـند

نسبت به روزِ قـبل، کمی پـیـرتر شدی            من رو به قبله‌ام تو چرا محتضر شدی؟

می‌خـواسـتم هـمیـشه بـمـانم به پـای تو            می‌خـواسـتـم نـفـس بکشم در هوای تو

این سـیـنـۀ شـکـسـته مجـالِ مرا گرفت            دستِ سـیـاهِ کـوچـه جـمـالِ مرا گرفت

نُه سـال مـثـل بـاد گـذشـت از مـقـابـلـم            آتـش گـرفـتـه از تـو جـدا می‌شـود دلـم

یـادم نـمـی‌رود که به من دیـده دوخـتی            بهرِ جـهـازِ من، سـپـرت را فـروخـتی

تا زنـده‌ام بـرای تو سـر می‌دهـم عـلـی            صدها پسر به جای سپـر می‌دهم عـلی

من عهـد بـسـتـه‌ام که بمـیرم به راه تو            دارو نــدارِ فــاطـمـه نــذرِ نــگــاهِ تــو

من بوسه را به دست تو با گریه کاشتم            شرمـنـده‌ام که بـیـشـتـر از این نـداشـتم

داغِ غـریـبی‌ات گـره کـورِ زندگی‌ست            شوقم به مرگ، بیشتر از شورِ زندگی‌ست

با گـریـۀ تو، درد به بـر مـی‌کِـشـد مرا            این زخـمِ سینه باز، به در می‌کشد مرا

یـادم نمی‌رود که در از روبه‌رو رسید            آتش دوید و درد به من مـو‌به‌ مو رسید

می‌زد به گـوشِ واقـعـه فـریاد، محسنم            آتـش دویـد و از نـفـس افـتاد مـحـسـنـم

آتـش دویـد و سـوخـتـنـم را رهـا نکرد            بر من تنـیـد و شعـله تـنم را رها نکرد

دیگر توان نمانده در این جـسمِ منحـنی            چـسبـیـده است بر تنـم این زخـمِ ناتـنی

گـفـتی بمان، به جانِ تو دیگر نمی‌شود            این نیـمه‌جان برای تو هـمسر نمی‌شود

چیزی نمـانـده از بدنم غـیرِ اسـتخـوان            حـیـدر بـیا و اشهـدِ زهـرات را بخوان

ای حضرتِ حـبیبِ همیـشه غریبِ من            هنگامِ غـسلِ من، کمکـت می‌کند حسن

می‌بینمت که چشم تو از اشک تر شده            بر این تنی که خورد شده، مختصر شده

حـوریـه بـودنم چه عـذابی درست کرد            از من به چشم‌هات چه قابی درست کرد

می‌دانم اینکـه کـار به تـاخـیر می‌کـشد            با آبِ غـسل، پهـلـویِ من تـیر می‌کـشد

نیمه‌شب است و دل به غمِ یار می‌دهی            نیـمـه تـمـام، تـکـیـه به دیـوار می‌دهی

شرمنده‌ام که سخت شده شست‌و‌شوی من            نیمه شب است و تازه رسیدی به موی من

مویی که سوخت، حوصله را سر می‌آورد            در آن سکـوت، دادِ تـو را در می‌آورد

امـشب بیـا و پـیـرهـنم را عـوض نکن            فرصت نمی‌شود، کـفنم را عوض نکن

از شـهــرِ آشـنـای تـو گـمـنـام مـی‌روم            امـشب به روی شـانـه‌ات آرام می‌روم

از داغ، خم به حضرتِ ابروت می‌کشی            با گـریـه کـار از سرِ زانـوت می‌کشی

با رفتنم اگر که تو چین می‌خوری ببخش            هی پشتِ هم اگر به زمین می‌خوری ببخش

دردِ تـو را بـه جـانـبِ افـلاک مـی‌بـرم            با خـویش آرزوی تو در خاک می‌بـرم

گرچه به رفـتـنم دلـت آشـوب می‌شـود            غصه نخور که پهلوی من خوب می‌شود

زینب اگر چه حسرتِ آغوش می‌خورد            در خاک، زخم سینۀ من جوش می‌خورد

حـالا به حـالِ آیـنـه‌هـا گـریـه مـی‌کـنـم            دارم بـرای کـرب‌ وبـلا گـریـه مـی‌کـنم

در قـتـلگـاه، وقـتِ اذان کـشـته می‌شود            آقا، حـسـیـنِ من نگـران کـشته می‌شود

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما به دلیل مستند نبودن مطالب و مغایرت با روایات معتبر؛ پیشنهاد می‌کنیم به منظور  انطباق مطالب با روایات مستند و معتبر؛ بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید ؛ بر خلاف تصوّر عمومی فاجعه حمله به خانۀ حضرت زهرا و جسارت به ایشان  در دهه اول ماه ربیع الأمول نبوده است بلکه بر اساس اسناد تاریخی قطعا بعد از غصب فدک و خطبه حضرت در مسجد النبی و حداقل در دهه های بعدی ماه ربیع الأول و یا حتی در ماه ربیع الثانی بوده است. جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید.

من را بـبـخـش از تو اگر رو گـرفته‌ام            در این سه ماه، دست به پهلـو گرفته‌ام

شـرمــنـده‌ام وبـال شـدم روی بــالِ تـو            یک‌جا غـمِ سه ماهۀ من گـشت مالِ تو

ضمنا چند بیت از این مثنوی به دلایل مستند نبودن مطالب، عدم رعایت قافیه و عدم رعایت توصیه های علما و مراجع کلا حذف شد

زبانحال امیرالمؤمنین علیه‌السلام با حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : عرفان ابوالحسنی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن قالب شعر : غزل

گویم به چشم خونبار، زهرا خدانگهدار            رفتی ولی به اجبار، زهـرا خدانگهدار

جان بر کف ولایت، ای مادر شجاعت            مقـتـول راه ایـثـار، زهـرا خدانگـهـدار


خیلی جـوانی اما دیگـر گـمـان کـنم که            بی فایده است اصرار، زهرا خدانگهدار

ای یـاس ارغـوانی، دیگـر نـشد بـمانی            گشتی به کوچ وادار، زهرا خدانگهدار

ما بین بچه‌هامان، احوال مجتبی هست            یک طور دیگر انگار، زهرا خدانگهدار

وضع جـراحـتت را نگـذاشـتی بـبـیـنـم            بگذر از این پرستار، زهرا خدانگهدار

در وقت غسل دادن دستم به پهلویت خورد            آخر چه گویم ای یار؟ زهرا خدانگهدار

صبر مرا ربوده است؟ بازو چرا کبود است؟            نیلی ست از چه رخسار؟ زهرا خدانگهدار

یادم نـرفـتـه گـفـتی، بـالا سـر حـسـیـنم            یک ظرف آب بگذار، زهرا خدانگهدار

برگ شقـایق آخر مجـروح خار گردید            لعنت به هر چه مسمار، زهرا خدانگهدار

شش ماهه غنچه‌ام را نشکفته چید دشمن            قصه است بین دیوار، زهرا خدانگهدار

بعد از تو در مدینه، حیدر زِ بغض و کینه            تازه شود گرفـتار، زهـرا خدانگـهـدار

جـسم مطـهـرت را در قـبـر می‌گـذارم            زهرا خدانگهدار زهـرا خدانگهدار

: امتیاز
نقد و بررسی

موضوع وجود میخ در و سرخ شدن و وارد سینۀ حضرت شدن این میخ در هیچ مقتل معتبری نیامده است « البته این موضوع بدان معنا نیست که در این حمله و جسارت سینه و پهلوی حضرت زهرا سلام الله علیها مجروح نشده است بلکه بر اثر ضربۀ در و آتش حضرت به شدت مجروح شدند و تصریح تاریخی در این زمینه وجود دارد» لذا توصیۀ ما این است که اولاً از بازگو کردن آن به دلیل مستند نبودن و همچنین به جهت رعایت توصیۀ علما و مراجع از پرهیز از خواندن روضه های سخت خوداری فرمائید؛ ثانیا اگر قصد اشارۀ گذرا به این موضوع را هم دارید لازم است حتماً در قالب زبانحال یا آنچه که ممکن است اتفاق افتاده باشد مطرح شود نه قطعیت تاریخی؛ جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید.

برگ شقـایق آخر مجـروح خار گردید            لعنت به هر چه مسمار، زهرا خدانگهدار

زبانحال امیرالمؤمنین علیه‌السلام با حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : رضا دین پرور نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

چاره‌ای بر این غم سربار کن بعداً برو           یک دعا در این شب دشوار کن بعداً برو

تو که روی حرف من حرفی نداری فاطمه           راه مرگم را خودت هموار کن بعداً برو


آخـرش بی‌اذن تو پـوشـیـه را برداشـتم           شکوه‌ای از مُشتِ ناهنجار کن بعداً برو

آخر این ویرانه را خانه تکانی بهر چه؟           فکر خون مانده بر دیوار کن بعداً برو

با دعـای تو دل هـمسایه‌ها راضی شده           لااقل نفرین به این مسمار کن بعداً برو

بازویت که پُر ورم هر دنده‌ات که جابجا           هرچه را که دیده‌ام، انکار کن بعداً برو

روزه نذرت کرده‌ام یک بار دیگر پا شوی           لا اقل پیـشم بمـان افـطار کن بعداً برو

ناسـزاهایی شـنـیـدم از همه وقت سلام           فکـر داغ حـیـدر کـرار کـن بـعـداً برو

هرچه گفتم گوشواره کو! حسن چیزی نگفت           جان من! یک بار، تو اصرار کن بعداً برو

کاسۀ آب از کسی دیگر نمی‌گیرد حسین           عشق خود را نیمه شب بیدار کن بعداً برو

پیـرهن را بافـتی، اما یکی کـافی نـبود           باز هم روی کـفن‌ها کـار کن بعداً برو

زینبت بوسه بجای تو به حنجر می‌زند           چـاره‌ای بر نیـزۀ اشـرار کـن بعداً برو

: امتیاز
نقد و بررسی

موضوع همراهی امام حسن در فاجعه جسارت عمر به حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها و بازپس گیری قبالۀ فدک در هیچ یک از منابع معتبر ما نیامده است؛ در این خصوص دو روایت وجود دارد اولین روایت که تمامی منابع دسته اول تاریخی آن را مطرح کرده‌اند جسارت عمر در جلوگیری از اعطای قبالۀ فدک در همان مجلس و نزد ابوبکر است و دومین روایت که شیخ مفید در کتاب الأختصاص آن را مطرح میکند جسارت عمر در کوچه و در هنگام بازگشت حضرت به خانه است که در این روایت هم هیچ اشاره‌ای به همراهی امام مجتبی با حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها نشده است؛ جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید.

هرچه گفتم گوشواره کو! حسن چیزی نگفت           جان من! یک بار، تو اصرار کن بعداً برو

زبانحال امیرالمؤمنین علیه‌السلام با حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : محسن راحت حق نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

ای کفن پیچیده‌ برخیز و ببین احوالِ من           عنقریباّ دق کنم رحمی نما بر حالِ من

کودکـانت را بغل کن تا نیافـتـادند ز پا           باز هم سوسو بزن ای کوکبِ اقبالِ من


بندها را باز کن برهم بزن سـیرِ رکود           گریه کن با طفل‌های خسته‌ات بی‌بالِ من

کاش می‌مردم نمی‌دیدم که داری می‌روی           مرگِ حیدر را بخواه ای کعبۀ آمالِ من

بینِ تابوتِ غم و غصّه چه راحت خفته‌ای           گردِ مهجوری نشسته فاطمه بر شالِ من

می‌برم در خاک پنهانت کنم دستم بگیر           یک نظر بر این دلِ از غصّه مالامالِ من

زینبت بدجور می‌ریزد بهم کاری بکن           زرد و پژمرده شده رخسارۀ اطفالِ من

بعد از این شبها نمی‌خوابم فقط ناله زنم           یک ترّحم کن ببین بشکسته شد احوالِ من

: امتیاز

ترسیم مصائب شام غریبان و تغسیل حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : غلامرضا سازگار نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : مثنوی

آنشب که شب از صبح محشر تیره‌تر بود            آنشب که از آن مرغ شب هم بی‌خبر بود

آنشب که خون از دیدۀ مهتاب می‌ریخت            اسـما برای غـسل زهـرا آب می‌ریخت


باید عـلی صد بار دست از جان بشوید            تـا که به پـیـراهـن تـن جـانـان بـشـویـد

مـی‌دیـد پــامـال خــزان‌هـا لالــه‌اش را            می‌شست جـسـم یار هـجـده ساله‌اش را

می‌شـسـت در تـاریـکی شب مـخـفـیـانه            گـه جـای سـیــلـی گـاه جـای تـازیــانـه

می‌شـسـت جـسم هـمدم و دلـداده‌اش را            قــرآن زیـر دسـت و پــا افـتــاده‌اش را

می‌شست در تاریکی شب جسم خـسـته            می‌کرد دسـتـش لـمـس بازوی شکـسته

آرام بـود امـا وجـودش مـشـتـعــل بـود            از مـادر و از چار فـرزندش خجـل بود

آهــی کـشـیـد و زد گـره بــنـد کـفـن را            می‌سوخت و می‌دید مرگ خویـشتن را

یک چشم بر یاس کبودش در کفن داشت            یک چشم دیگر بر حسین و بر حسن داشت

از بی‌کسی در بال هم، سر بُـرده بودند            گویی کـنـار جـسـم مـادر مُـرده بـودنـد

داغ دل مـــولا دوبــاره گــشـت تـــازه            ریـحـانـه‌ها را خــوانـد پـای آن جـنـازه

: امتیاز
نقد و بررسی

با توجه به اینکه داستان باز شدن بند کفن حضرت زهرا سلام الله علیها و در آغوش گرفتن حسنین علیهم السلام در کتب معتبر نیامده است و طبق نظر بزرگانی همچون محدث نوری در کتاب لؤلؤ و مرجان مستند و صحیح نمی باشد ابیات زیر حذف شد

کای گـوشـه‌گـیران شب غـربت بیـائـید            آخــر وداع خـویـش بـا مــادر نـمـائـیـد

آئـید و جـان خـویش را در بر بگـیـرید            از مـادر خـود تـوشـه‌ای دیگـر بگـیرید

دو طائـر بـشـکـسـته پـر از جا پـریـدند            افـتـان و خـیـزان جـانب مـادر دویـدنـد

دو دسته گـل گـلـبوسه از کـوثر گرفتند            قـرآن خـون آلـوده را در بـر گـرفـتـنـد

نـاگـاه از آن خـونـین بـدن آهـی بـر آمد            بـا نـالـه بـیـرون دسـت‌هـای مـادر آمـد

بـشـنـید گردون نـالـۀ مـنـصـوره‌اش را            بگرفت قـرآن در بغـل دو سوره‌اش را

می‌خواست بی‌تابی ز طفلان جان بگیرد            می‌رفـت تا عـمـر عـلـی پـایـان بگـیرد

نـاگـه نـدا آمـد عـلـی بـشـتـاب بـشـتـاب            دردانــه‌هـای وحـی را دریـاب دریـاب

زبانحال امیر المؤمنین علیه‌السلام با حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : یونس وصالی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

ای قـرار خانۀ من پیش طفـلانت بمان            گر روی ای فاطمه گردد بهار من خزان

مجتبی چه دیده در کوچه که‌او چندین شب است            زانوی غم در بغل بگرفته بی‌تاب و توان


بـین کـوچه راه می‌رفـتم مغـیـره آمد و            خنده‌ای بر من زد و بُرد از دل حیدر امان

موی زینب شد پریشان شانه در دستت بگیر            بر لب از داغ‌ تو دارد ناله و آه و فغان

بس که دیدی رنج در راه حمایت از علی            در جوانی گشته‌ای ای یاور من قد کمان

کشته شد محسن ز بس خوردی لگد از دشمنم            ناله‌ات آن دم زد آتش بر دل کروبـیان

من ‌غریب افتاده‌ام در بین ‌مردم فاطمه            تو از اینجا میروی پیش پیمبر در جنان

کن حلالم در حمایت از تو دستم‌ بسته بود            امر‌بر صبر از‌سوی احمد شدم در این زمان

فاطمه حرفی بزن‌ چیزی بگو با شوهرت            ای کلام دل نـشـینت بر علی آرام جان

پیش چشم‌ کودکانت در دعای نیمه‌شب            با خدایت‌ کرده‌ای عجل وفاتی را بیان

ذکـر لب‌های حـسیـنت آیه امـن‌یـجـیب            هم صدا با او تلاوت کرد قرآن آسمان

«یا مَن اسمُه» خوانده زینب تا بگیری تو شفا            لرزه افتاد از نوایش در دل کون و مکان

میروی و از فراقت عاقبت دق می‌کنم            دارم از سوز فراقت دائما اشک روان

: امتیاز

ترسیم مصائب شام غریبان و تغسیل حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : حسن لطفی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : غزل

دیگر بعـید است این نـفـس بـالا بیاید            بـایـد بـرای یــاری‌اش اســمـا بـیــایـد

شب بود و باران بود و آب از چاه برداشت            تـا کـه بـرای شــسـتـن دریــا بـیــایـد


این مرد خـیـبـر مـردِ خـنـدق بود اما            بـایـد بـرایِ غــسـلِ او زهــرا بـیـایـد

دستش به پهلو خورد زخمِ میخ را گفت            دیـدی نـشـد تا مـحـسـنـم دنـیـا بـیـایـد

چشمش سیاهی رفت از بازوی خُردش            بـایـد بـمـانـد تا که حـالـش جـا بـیـایـد

پشتِ سرِ هم شستنش را قطع می‌کرد            امـا نـشـد تا بـنـد این خـون‌هـا بـیـایـد

از بس حسن در آستـین دندان فـشرده            بــایـد بــه دادِ حــالِ او بــابــا بـیــایـد

وقتی حـسـین اُفـتاد بر این سـیـنه باید            دستِ شـکـسـتـه از کـفـن بـالا بـیـایـد

می‌گیرد از دوشِ ابوذر دوشِ سلـمان            دنـبـال ایـن تــابــوت آقــا تـا بــیــایـد

تـازه زمـانِ شـسـتنِ دیـوار و در بود            ای‌کـاش می‌شـد زودتـر فــردا بـیـایـد

ای‌کاش می‌شد دِق کند زینب کـنارش            طاقـت نـدارد تـا که عـاشـورا بـیـایـد

طاقـت نـدارد تـا بـبـیـنـد بـیـنِ گودال            بر روی آن سـیـنه کسـی با پـا بـیـاید

: امتیاز

ترسیم مصائب شام غریبان و تشییع حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : محمد حسین حسینی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : غزل

شـبـیه بـارش بـاران بی‌امـان در شب            چکید اشک ز چشمان کودکان در شب

خدا دوباره به تـشـیـیع جـسم ممـتحنه            گـرفـت از اسـدالله امـتـحـان در شـب


تو در مـیانۀ تـابـوت خـفـته بودی؟ نه            علی کشید خودش را کشان کشان در شب

پدر چگونه به پیـری رسید، بی‌تـردید            زمان غسل تو ای مادر جوان در شب

پس از غـروب تو ای آفتاب پیـغـمـبر            جهان شب زده مانده است همچنان در شب

پس از تو سهم زمین چیست غیر تاریکی            بدون ماه چگونه است آسمان در شب

زمین برای تو شأن حرم شدن که نداشت            قرار شد بشود پیکـرت نهان در شب

: امتیاز

زبانحال حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها با امیر المؤمنین علیه‌السلام

شاعر : علیرضا خاکساری نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن قالب شعر : غزل

شب تا به صبح غسل تنم وقت می‌برد            آمـاده کـردن کــفــنــم وقـت مـی‌بــرد

مــانــنــد دردهـای دل تــو شــمــردن            گـل‌های سـرخ پـیـرهـنم وقت می‌بـرد


مرثیه خوان غربت کوثر به گوش چاه!            تـفــسـیــر آیـۀ مـحـنـم وقـت مـی‌بــرد

دیـروز در دلـت مـتـولـد شـدم عــلـی            فــردا وداع از وطــنـم وقـت مـی‌بـرد

آشفـتـگی زینب‌مـان را به من ببـخـش            آســودگـی یــاســمــنـم وقـت مـی‌بــرد

شـاید که دخـتـرم شود آرام لحـظـه‌ای            پـایـان گـریـۀ حــسـنـم وقـت مـی‌بـرد

با یاد کوچه تا به سحر ضجه می‌زنـد            بـزم عـزای سـیـنـه‌زنـم وقـت می‌بـرد

اسما، عصای دستم، از این درد خسته شد            این روزهـا قـدم زدنـم وقـت مـی‌بـرد

این کندی زبان اثر ضرب سیلی‌ است            دیـگـر شـنـیدن سـخـنـم وقـت می‌بـرد

سنگین شده‌ست گوشم اگر پرس و جو نکن            نگـذار حرف در دهنم؛ وقـت می‌بـرد

مانند قتل صبـر حسینم؛ ببین! که جان            بیـرون کـشـیدن از بـدنم وقت می‌برد

: امتیاز

زبانحال امیر المؤمنین علیه‌السلام با حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : عرفان ابوالحسنی نوع شعر : توسل وزن شعر : فاعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن قالب شعر : مثنوی

ای فـدایـت هــمـۀ دار و نــدارم زهــرا            بنگـر نیست کسی جز تو کـنارم زهـرا

رفت پیغمبر و از صحبت او غفلت شد            از قضا سهم علی بی‌کسی و غربت شد


اسـتخـوانی به گـلـو گـرچه بـرایم مانده            غربتـم بیـشتر از هر چه تو را رنجانده

دم به دم، دم فقـط از حـیدر کرار زدی            با شـجاعـت به دل لـشکـر کـفـار زدی

شده اثـبات بـرای تو هـماوردی نـیست            زن که نه! مثل تو در معرکه‌ها مردی نیست

زینب از کودکی‌اش چشم به تو دوخته است            شیرزن بودن خود را ز تو آموخته است

صبـر کارم شده، هرچند برانگـیخـته‌ام            در دل بـستـری و سخـت بهم ریخـته‌ام

کاش تاریخ از این واقعـه‌اش رد می‌شد            غـربـتم بـاعـث آن شد که نـباید می‌شـد

بر زمین بودی و دستان مرا می‌بـستـند            آن جماعت که به حرمت شکنی هم دستند

من خودم بودم و دیدم که چه آمد سر تو            حـلـقه زد آتـش نامـرد به دور و بر تو

به تـلافـی اُحــد غـاصـب شـیـّاد رسـیـد            بازهم شکر خـدا فـضه به فـریاد رسید

آری آن واقعه که مندرج این بخت است            صحبت از آن، به خداوند برایم سخت است

تا نـفـس دارم و مانـند تو هـمـسر دارم            دست از این راه محال است دمی بردارم

شکوه‌ای نیست اگر سینه پُر از آزرم است            زرهم پشت ندارد به تو پشتم گرم است

قـد کـمان مثـل هـلال قـد مـهـتاب شدی            شـمع وارانه به پیـش نـظـرم آب شـدی

دیـده‌ام با چه مکـافـات وضو می‌گیری            من که محرم به توأم، بهر چه رو می‌گیری؟!

شـیـشه عمر علی، جان عـلی ناله نکن            پـیراهن را به تنت باغ پُر از لاله نکن

تو چرا، خجلت از یار سزوار من است            عذرخواهی به خداوند فقط کار من است

بغض بی‌عاطفه بست است گلویم زهرا            حال از بی‌کسی‌ام با تو چه گویم زهرا

نه فـقـط اینـکـه تـوجه به کـلامم نکـنند            مـردم شهـر نـبـی نـیـز سـلامـم نـکـنند

غم همین بس که مغیره به علی می‌خندد            آن غـلافی که به تو زد به کمر می‌بندد

قلب من بیشتر از بازوی تو درد گرفت            چـقـدر جـایزه آن قـنـفـذ نـامـرد گـرفت

شاخۀ یاس علی دست خزان بُرد تو را            پشت در غربت من بود که آزرد تو را

نـرو اینگـونه مرا یکّه و تـنهـا نـگـذار            به روی خـواهشم؛ آرامش من پا نگذار

: امتیاز
نقد و بررسی

ابیات زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما با توجه به وجود ضعف محتوایی و معنایی در مصرع اول بیت؛ پیشنهاد می‌کنیم به منظور رفع ایراد موجود و همچنین انتقال بهتر معنای شعر بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید.

به تـلافی اُحـد صـیـد به صـیـاد رسـیـد            بازهم شکر خـدا فـضه به فـریاد رسید

تا نـفـس دارم و مانـند تو هـمـسر دارم            دست از این عشق محال است دمی بردارم

زبانحال امیر المؤمنین علیه‌السلام با حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : ظهیر مومنی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : مربع ترکیب

امـیـد خـانۀ من؛ ای جـوان بـمـان بـانو            تـمـامِ دلـخـوشی‌ام مـهـربـان بـمان بانو
«میان ماندن و رفـتن نمان» بمان بانو            سـتـارۀ دلـم ای آســمـان بــمــان بــانـو


به چشم خون شده لبریز گفت و گوی توأم
من این غریب مدینه که رو به روی توأم

دلـم پُر است عـزیزم از این پـریـشانی            دلم پُر است عزیزم خودت که می‌دانی
دلم پُـر است در این غـربت زمسـتـانی            دلـم پُـر است عزیـزم بگـو که می‌مانی
دلـم پُـر است بـیا زار زار گـریه کـنیم
بـبـار ابــر بـهـارم بـبـار گـریـه کـنـیـم

نگاه دور و برت کن؛ به اشک ما و بمان            بایست مثـل گـذشته به روی پـا و بمان
تمامِ عمر خودم می‌شـوم عـصا و بمان            بگـیـر رو ز من اصلا ولی بیا و بـمان
قبول، گر چه کمانی برای من کافی‌ست
همینـقَـدَر که بمانی برای من کافی‌ست

تو ماه بودی و کوهی تو را به آه شکست            «تو کوه بودی و از هیبت تو ماه شکست»
پـنـاه بی‌کـسـی‌ام؛ آه بـی‌پـنـاه شـکـسـت            شکستی و پس ازآن پشت این سپاه شکست
اگر چه دست شکسته، اگرچه بیـماری
هــنــوز بـیـن سـپـاه عــلـی عـلـمـداری

تو جای ساختن و سوختن عوض کردی            به حال زار خودت حال من عوض کردی
حسن رسید و دوباره سخن عوض کردی            در این سه ماه فقط پیرهن عوض کردی
لبـاس هم به تنت گـریه می‌کـنـد زهـرا
به هر نفـس زدنت گریه می‌کـند زهـرا

سه ماه رفته ولی یک خبر نیامده است            هـنوز حـوصلۀ زخـم، سر نیامده است
سه ماه رفته کسی پشت در نیامده است            برای دیـدن تو یک نـفـر نـیـامـده است
سه ماه مثل تو هر روز محتضر شده‌ام
شکـسـته‌تر شده‌ای و شکـسـته‌تر شده‌ام

دوباره شب شد و تا صبح لاله می‌کاری            دوباره شب شد و از درد سینه بیداری
از آسـمـان نـگـاهت سـتـاره مـی‌بـاری            چـقـدر لـکـۀ خـون روی پـیرهن داری
نفـس به سـیـنۀ خـسـته مـزاحـمت دارد
و دنـده‌ای که شکـسـته مـزاحـمت دارد

به جز علی چه کسی نیم دیگرت می‌شد            شـبــیـه آیـنــه‌ای در بــرابـرت مـی‌شـد
تـمامِ عـمـر نگـهـبـان معـجـرت می‌شد            عزیز کردۀ حـیـدر تو بـاورت می‌شد؟
که دست من به طنابِ مغیره بسته شود
دری که سوخته شد با لگد شکسته شود

خدا نکـرده اگر پهـلـوی تو خوب نشد!            اگر جراحتِ در بر روی تو خوب نشد!
شکافِ زخمِ رویِ ابروی تو خوب نشد!            و یا اگـر وَرَمِ بـازویِ تـو خـوب نـشد!
چگونه بعد تو این سر به شانه بند شود
چـگـونه پـیـش پیـمـبـر سـرم بلـند شود

عـزیز اینهمه خـونین جگر نبودی اگر            و نـاگـزیـرِ هــوای سـفـر نـبـودی اگـر
به روز حـادثه در پشت در نبودی اگر            پـناهِ خـستـگیِ من؛ اگر نبـودی اگر
میـان آن هـمه دشـمن چه کار می‌کردم
چه کار بی‌تو در این روزگار می‌کردم

هنوز مانده به یادم که پشت پا خوردی            چقدر لطمه تو از دست مردها خوردی
کـشیـده‌ای تو ز دیوار بی‌هـوا خـوردی            رسید چکمه‌ای و زیر ضربه تا خوردی
میان آن همه دود و کـشاکـش و فـریـاد
به میخ رو زدم و روی من زمین افتاد

هـمـه تــوانِ مـرا مـی‌زدنـد نــامــردان            عــزیـزِ جـان مـرا مـی‌زدنـد نـامـردان
«زنِ جـوان مـرا مـی‌زدند نـامـردان»            و مـهــربـانِ مـرا مـی‌زدنـد نــامــردان
حریم خانۀ من غـرق در جـسارت بود
و میـخ راوی خـونـین این قـساوت بود

گل مرا به دو پنجه خزان دو دستی زد            دو لنگه در به رویش با توان دو دستی زد
دری شکست و کسی ناگهان دودستی زد            ز روی پوشیه قـنفـذ چنان دودستی زد
که پیش دیدۀ من نقش بر زمین شده‌ای
« ز روی پوشیه زد تازه اینچنین شده‌ای»

زدن به شیوۀ نامرد خنجر از پشت است            غـلاف تـیغ مغـیره به نیّت کُـشت است
به روی صورت تو جای چار انگشت است            دلیل گودیِ چشم تو ضربۀ مشت است
مرا چه سخت از آن روز، تار می‌بینی
مـیـان هــالـۀ دود و غــبـار مـی‌بـیـنـی

به روی صورت تو دست بی‌حیا یعنی            به روی چادر تو چـند جـای پا یعنی...
به پهـلـوی تو لگـدهای بی‌هـوا یعنی...            صدای فـضـه بـیا بین مردها یـعـنی...
زنـانـه بـود فـشـاری که داشـتـی بـانـو
شکـست شـیـشۀ بـاری که داشـتی بـانو

صدای دست حرامی به گوش من پیچید            صدای داد تو در وقـت سوخـتن پیچـید
صدای «فضه بیا» توی گوش زن پیچید            رسید و محسن شش‌ماهه در کفن پیچید
چه مـادرانـه به فکـر رسیـدنـش بـودی
نـدیـده رفـت و عـزادار دیـدنـش بـودی

صدا صدای شکستن صدای ناموس است            غرور له شده از ماجرای ناموس است
میان خانه ز خون رد پای ناموس است            هرآنچه می‌کشم از دردهای ناموس است
خدا کـند که جـبینی ز داغ چین نخورد
به پیـش دیدۀ شوهر زنی زمین نخورد

میان حُجره پُر از بوی سیب گودال است            سفارش تو به زینب غریب گودال است
در انـتهـایِ نگـاه تو شیب گـودال است            به زیر حنجرِ شَیبُ الخضیبِ گودال است
دوباره دست کشیدی به روی ماه حسین
«چه طول می‌کشد این شرح بوسه گاه حسین»

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما پیشنهاد می‌کنیم به منظور انتقال بهتر معنای شعر و حفظ بیشتر حرمت حضرت زهرا بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید

عـروس خـانۀ من؛ ای جوان بمان بانو            تـمـامِ دلـخـوشی‌ام مـهـربـان بـمان بانو

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما به دلیل مستند نبودن مطالب و مغایرت با روایات معتبر؛ پیشنهاد می‌کنیم به منظور  انطباق مطالب با روایات مستند و معتبر؛ بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید؛ بر خلاف تصومر عمومی فاجعه حمله به خانۀ حضرت زهرا و جسارت به ایشان  در دهه اول ماه ربیع الأمول نبوده است بلکه بر اساس اسناد تاریخی قطعا بعد از غصب فدک و خطبه حضرت در مسجد النبی و حداقل در دهه های بعدی ماه ربیع الأول بوده است. جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید.

تو جای ساختن و سوختن عوض کردی            در این سه ماه شب و روز من عوض کردی

موضوع وجود میخ در و سرخ شدن و وارد سینۀ حضرت شدن این میخ در هیچ مقتل معتبری نیامده است « البته این موضوع بدان معنا نیست که در این حمله و جسارت سینه و پهلوی حضرت زهرا سلام الله علیها مجروح نشده است بلکه بر اثر ضربۀ در و آتش حضرت به شدت مجروح شدند و تصریح تاریخی در این زمینه وجود دارد» لذا توصیۀ ما این است که اولاً از بازگو کردن آن به دلیل مستند نبودن و همچنین به جهت رعایت توصیۀ علما و مراجع از پرهیز از خواندن روضه های سخت خوداری فرمائید؛ ثانیا اگر قصد اشارۀ گذرا به این موضوع را هم دارید لازم است حتماً در قالب زبانحال یا آنچه که ممکن است اتفاق افتاده باشد مطرح شود نه قطعیت تاریخی؛ جهت کسب اطلاعات بیشتر به قسمت روایات تاریخی همین سایت مراجعه کرده و یا در همین جا کلیک کنید.

حریم خانۀ من غـرق در جـسارت بود            و میـخ راوی خـونـین این قـساوت بود

بیت زیر مستند نبوده و مغایر روایات تاریخی است و گویا شاعر محترم فقط بخاطر رعایت قافیه آن را ذکر کرده است لذا پیشنهاد می کنیم از خواندن چنین اشعاری خوداری فرمائید.

به روی صورت تو جای چار انگشت است            دلیل گودیِ چشم تو ضربۀ مشت است

زبانحال حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها با امیر المؤمنین علیه‌السلام

شاعر : محسن راحت حق نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

ای امیرِ نُه فلک حـیدر حلالم می‌کنی؟            من فدایت جانِ پیغـمبر حلالم می‌کنی؟

دیگر از این جان به کف کاری نیاید بهرِ تو            پهـلـوانم! فـاتحِ خـیـبـر حـلالم می‌کنی؟


پلکِ من سنگین شده دیگر نمی‌بینم تو را            شرمسارم مالکِ کـوثر حلالم می‌کنی؟

از منِ زهرا هزاران بار بر جانت سلام            ای فدایِ غربتت سرور حلالم می‌کنی؟

ماندنم جز دردسر چیزی ندارد یا علی            می‌زنم رویت زمین، دلبر حلالم می‌کنی؟

می‌گذارم بار را بر دوشِ زینب؛ می‌روم            خانه دارت می‌شود دختر حلالم می‌کنی؟

می‌روم تا که بغل گیرم به جنّتِ محسنت            حضرتِ مستأصلِ مضطر حلالم می‌کنی؟

تا نَفَـس دارم حمایت می‌کنم از عـزّتت            گرچه کم کارم ولی دیگر حلالم می‌کنی؟

: امتیاز

زبانحال امیر المؤمنین علیه‌السلام با حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : حامد آقایی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : قطعه

جانمازت را ملائک بوسه باران می‌کنند            ای که از عطرِ خدایی روز و شب آکنده‌ای

دلشکسته، باز بر همسایه‌ها کردی دعا            با همین چـشمان نیـمه‌باز هم بخشنده‌ای


روشناییِ بخش چشمان علی هستی هنوز            گرچه ابری گشته رویت بهر من تابنده‌ای

چشم بر من دوختی، حرفی بزن، دلواپسم            لااقـل پـلـکی بـزن تا که بـدانم زنـده‌ای

: امتیاز

زبانحال امیر المؤمنین علیه‌السلام با حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : علیرضا خاکساری نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : غزل

شکستن‌ات کمرم را شکست فاطمه جان!            علی کنار تو از پا نـشست فاطمه جان!

تمام ماحـصل عـمرمان در این نه سال            هر آنچه بافته بودم گسست فاطمه جان!


هجوم و هـیزم و بی‌حـرمتی بعـید نبود            از آن جماعت آتش پرست فاطمه جان!

رفـیـق راه عـبورم شده است نـامـردی            که راه را به تو در کوچه بست فاطمه جان!

نشسـته بر رخ تو جای پـنج انـگـشتـش            چه‌ها ندیدی از آن ضرب دست فاطمه جان!

کجـاست هـدیـۀ شـام عروسی‌ات بـانو؟            بگو به گوش علی هرچه هست فاطمه جان!

بگو چـکـار کـنم با خودت مرا بـبری؟            مدینه بی‌تو عذاب آور است فاطمه جان!

: امتیاز
نقد و بررسی

بیت زیر سروده اصلی شاعر محترم است اما با توجه به وجود ضعف محتوایی در عدم رعایت شأن اهل بیت؛ پیشنهاد می‌کنیم به منظور حفظ بیشتر حرمت و شأن اهل بیت که مهمترین وظیفه هر مداح است؛ بیت اصلاح شده که در متن شعر آمده را جایگزین بیت زیر کنید.

کجـاست هـدیـۀ شـام زفـاف‌مـان بـانو؟            بگو به گوش علی هرچه هست فاطمه جان!

زبانحال امیر المؤمنین علیه‌السلام با حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : حسن لطفی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن قالب شعر : قصیده

همینکه زود بمیرم بِجای تو، کافی‌ست            همینکه جان بدهم در عزای تو، کافی‌ست

بـرای هـر تـپـشِ من تـبـسـمی بس بود            برای هر نفـسِ من هـوایِ تو کافی‌ست


قسم به نقطۀ فاءِ تو کارِ من گـیر است            بـرای نـافـلـه‌هـایم هـجای تـو کافی‌ست

مدیـنه سـیر شده؛ شهـرِ دیگـری برویم            چه غم که گفته اگر های‌هایِ تو کافی‌ست

بـرای سـاخـتـنـم بـا غـمِ مـدیـنـه بـمـان            بـرای سـوخـتـنم انـزوای تو کـافی‌ست

بمـان که با تو بـمـانـد تـوان به زانـویم            بمان که بی‌کسیِ مرتضایِ تو کافی‌ست

بــمـان و آه بـکـش بـا خــیـالِ قــنـداقـه            برای محسنم این لای لایِ تو کافی‌ست

بـرای آنکه بفـهـمـم چه آمـده به سـرت            لباسِ سرخِ تو کافی‌است جایِ تو کافی‌ست

صـدای آیــنـۀ خُــرد مـی‌دهـی ای وای            به شب نشینیِ ما این صدایِ تو کافی‌ست

خـجـالـتـم نـده با این نَـفَس نَـفَس زدنت            که وضعِ سینه‌ات از وای وایِ تو کافی‌ست

نمی‌رسـید به من زورشان و فـهـمیـدند            برای کُـشتـنِ من ماجرای تو کافی‌ست

تو شیشه بودی و یک سنگریزه هم بس بود            کسی نگفت که حالِ عزای تو کافی‌ست

کسی نگفت که نامرد آتشت بس نیست            کسی نگفت مزن ضربِ پایِ تو کافی‌ست

کسی نگـفت مغـیره به تازیـانه مکـوب            کسی نگفت که برگی برای تو کافی‌ست

کسی نگفت که قـنـفـذ غلاف را بردار            نزن نزن نزن این ضربه‌های تو کافی‌ست

کسی نگفت به غیر از یهودیِ این شهر            که گفت غربتِ خیبر گشای تو کافی‌ست

تو را زدند و شکستی و من زمین خوردم            تو را زدن همین هفت جایِ تو کافی‌ست

تو را زدنـد و لـبِ تو نـکـرد نـفـریـنی            که آهی از تو برای خدای تو کافی‌ست

********

پس از تو دخـتـرِ تو داد می‌زنـد نزنـید            حـسین داغ تو واغـربتای تو کافی‌ست

برای آنکه سـپـاهی غـنـیـمـتت بـبـرنـد            هـزارو نهصد پنجاه جای تو کافی‌ست

گـلـیم، پاره عـبایی، حـصیر، زیرانداز            یکی اگر که شود بوریایِ تو کافی‌ست

: امتیاز

زبانحال امیر المؤمنین علیه‌السلام با حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : محسن راحت حق نوع شعر : مرثیه وزن شعر : فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن قالب شعر : غزل

از برم بانویِ خوبی‌ها به دریا می‌روی؟            کنده‌ای از خاک و تا عرشِ معّلا می‌روی؟

لحظه‌هایِ آخر است پنهان نکن رخسارِ خود            فارغ از دلبستگی از دارِ دنیا می‌روی؟


خنده‌هایِ تلخِ تو بدجور حالم را گرفت            روحِ من، ریحانِ من تا سمتِ طاها می‌روی؟

هیچ می‌دانی پس از تو مرتضی دق می‌کند؟            از کنارِ من به سرعت، جانِ زهرا می‌روی؟

بی‌بی عالم! حلالم کن که در پیشم زدند            با تنی غرقِ کبود و پُر ز غم‌ها می‌روی؟

کودکانت را ببین افتاده‌اند سر خورده‌اند            بی‌حسین و زینبت بانو تو آیا می‌روی؟

اندکی آرام تر؛ تعجیلِ تو از بهرِ چیست؟            بی‌هیاهو در دلِ تاریکِ شبها می‌روی؟

کاش می‌مـردم نمی‌دیـدم پرِ پـروازِ تو            از برم پرپر زنان بالا و بالا می‌روی؟

: امتیاز

زبانحال امیرالمؤمنین علیه‌السلام با حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها

شاعر : میلاد یعقوبی نوع شعر : مرثیه وزن شعر : مستفعلن مستفعلن مستفعلن فع قالب شعر : غزل

حـیـدر به غـیر تو که دلـداری ندارد            غمدیده هست و یار و غمخواری ندارد

ای کـشتی عـمر عـلـی پهلـو گرفـتی            بـیروی تـو مـاه شـب تـاری نـدارد


خالی مکن پشت علی را فاطمه جان            حالا که مـولا جز تو دیـواری ندارد

ای چـشمۀ جاری مولا، کـوثر عـشق            عـالـم شـبـیهت چـشـمۀ جـاری ندارد

زهرای من کمتر به فکر رفتنت باش            وقـتی که می‌بـیـنی عـلی یاری ندارد

ای مستجاب الدعـوه کاری کن برایم            مـانـدن بـرایت فـاطـمه کـاری ندارد

شـانه به مـوی زینبت بـانـو مزن تو            بـازو و دسـتـت قـدرت یـاری نـدارد

از من مپـوشان چهـرۀ نیـلـوفـری را            شب هم به مانند تو رخـساری ندارد

بـاغ جـنـان هم مـثـل این پیـراهن تو            ای یـاس من اینـقـدر گـل‌کاری ندارد

: امتیاز